تولید محتوا

تولید محتوا

در این وبلاگ برخی تولیدات دانشجویانم درمرکز بنت الهدی صدر دانشگاه فرهنگیان فردوس را به اشتراک می گذارم
تولید محتوا

تولید محتوا

در این وبلاگ برخی تولیدات دانشجویانم درمرکز بنت الهدی صدر دانشگاه فرهنگیان فردوس را به اشتراک می گذارم


با سلام

این وبلاگ به منظور انعکاس مطالب گردآوری شده توسط دانشجویان ایجاد شده است. مطالب منتشر شده ممکن است از نظر نگارشی ویژگی های لازم برای یک مقاله علمی را نداشته باشد. و به منظور امانتداری مطالب بدون دخل و تصرف در اینجا آورده شده است.با نظرات خود در تکمیل این مباحث سهیم شوید

ارسال ایمیل

حدیث

نظرات 11 + ارسال نظر
فروغ سادات حجتی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ق.ظ http://strawberry7000.mihanblog.com/

سلام.
با عرض خسته نباشید.
وبلاگ من مشترک با یکی از اقواممان است و ما به صورت مشترک این وبلاگ را اداره می کنیم.
من یک وبلاگ شخصی هم دارم که آدرسش را به شما نمی دهم...
وبلاگ ما جنبه سرگرمی-تفریحی دارد.
لطفا بر آن خرده نگیرید.

یک وبلاگ آموزشی برای درس خودتان ایجاد کنید

الهه احمدی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ق.ظ http://merag1269

نشانی وبلاگ ناقص است

بیزادی زاده یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ http://komail20.blogfa.com

بدون شرح

سمیه غزلباش یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ http://shahzadeh18

حکیمه خسروی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ http://bahman 69.blogfa .com

پریناز اسعدزاده یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ http://arsalani.blogfa.com

خوب بود

معصومه آذرخش یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ق.ظ http://azartala.blogfa.com

خسته نباشید. لطفا کامپیوترهارا درست کنید ممنون

سعیده تسامحی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ق.ظ http://hamedeh25.blogfa.com

آرزو خسروی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ http://fazell128.blogfa.com

ملیحه توکلی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ب.ظ http://maliheh6969.blogfa.com

سلام

zhra eishy چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ

وسیع بودن معنای فرهنگ:
چرا از فرهنگ تعریف¬های بسیاری ارائه شده است؟ نخست به سخت بودن مفهوم فرهنگ و عدم سهولت در دستیابی به معنی واحد آن بر می¬گردد سرنوشت مفهوم فرهنگ مانند بسیاری از مفاهیم علوم¬اجتماعی چون پارادیم، گفتمان، معرفت، نظریه و جامعه است که در میان محققان، صاحب¬نظران و دانشجویان رشته¬های علوم انسانی و اجتماعی بسیار به کار می¬رود اما دربارۀ مفهوم آن توافق و درک واحدی وجود ندارد. اصطلاح فرهنگ بیش از اینکه بر رشتۀ خاصی مرتبط باشد، یک اصطلاح و مفهوم میان رشته¬ای است.
فرهنگ و زندگی روزمره: فرهنگ مفهومی است که اقتصاددانان، سیاست¬مداران، جامعه¬شناسان، روان¬شناسان و ... و بسیاری از گروه¬های حرفه¬ای و مردم از آن استفاده می¬کنند. آن¬ها ضمن با اهمیت شمردن مفهوم فرهنگ، مشکلات انسان¬ها را اغلب از بی¬توجهی به مفهوم فرهنگ و عدم درک درست و فقدان آشنایی با مقوله فرهنگ می¬دانند. فرهنگ، تبدیل به امر خودمانی و درونی می¬شود که حاصل حیات فردی و خاستگاه معانی آنهاست. فرهنگ در عین حال امری نسبی بوده و در ارتباط با دیگر فرهنگ¬هاست که معنی می¬یابد و گروه¬های اجتماعی معمولا به نظام فرهنگی¬ای که در آن قرار دارند وابسته¬اند.
جایگاه مطالعه فرهنگ: در قرن هجدهم که فرهنگ به تدریج در معانی مجازی خود پذیرفته می¬شود این واژه در لغت¬نامه آکادمی فرانسه 1718 راه می¬یابد. واژه فرهنگ در آن هنگام غالبا با یک متمم مفعولی همراه بوده است. بدین ترتیب از فرهنگ هنرها، فرهنگ ادبیات یا فرهنگ علوم گفتگو می-شود چنان که گویی مشخص کردن آنچه پرورش می¬یابد. الزامی است. یکی از اصلی¬ترین حوزه¬هایی که می¬تواند با مطالعات فرهنگی تبیین و بررسی شود. حوزه تغییرات فرهنگی و شناسایی نحوه شکل¬گیری این تغییرات در فرهنگ به عنوان یک کل است. آنچه به ما کمک می¬کند تا تمایز میان مطالعات فرهنگی و تغییرات فرهنگی را بفهمیم عبارتنداز: 1) تمایزگذاری میان درک فرهنگ از درون و بیرون 2) فرایند تماس و تمایزهای فرهنگی- اجتماعی که در ارتباط با فرهنگ مطرح است.
نگاه به فرهنگ از بیرون یا درون: بررسی فرهنگ از بیرون بر اساس پیش¬فرض¬هایی چون قوم¬مداری، چندگانگی فرهنگی و نسبیت¬گرایی فرهنگی است که از قدیم در میان سیاحان، مردم¬شناسان، مورخان فرهنگ و جامعه¬شناسان تحول¬گرا مطرح بوده است. نگاه به فرهنگ از درون شیوه¬ای است ک بیشتر در جامعه¬شناسی فرهنگ و حوزه مطالعات فرهنگی دنبال می¬شود. جامعه¬شناسان فرهنگ به نحوۀ تولید و بازتولید فرهنگ در جریان و ساختارهای اجتماعی متفاوت می¬پردازند. بنیان¬گذاران مطالعات فرهنگی و کسانی که این سنت را دنبال می¬کرده¬اند. بیشتر به بیان وضعیت فرهنگ از درون پرداخته¬اند.
الف) نگاه از بیرون به فرهنگ: از قرن هجدهم به بعد در بررسی مفهوم فرهنگ از بیرون به چندین عنصر اساسی موثر توجه شد که عبارتنداز: تقابل فرهنگ و طبیعت، اهمیت مفهوم پیشرفت و رشد، تمایز میان تمدن و فرهنگ و تفاوت میان جهان غربی و شرقی. هر یک از این اصول به گونه¬ای متفاوت موجب ظهور فرهنگ در جهان معاصر شده¬اند بدین لحاظ نگاه به مفهوم فرهنگ از چند زاویه ذیل قابل بحث است:
1- بحث تقابل میان فرهنگ و طبیعت. تمایز میان فرهنگ و طبیعت زمانی آشکار می¬گردد که انسان بر محیط پیرامونش تسلط پیدا کرده و فرهنگ در معنای مخالف آنچه در گذشته به کار می¬رفت تفهیم شد. فرهنگ از معنای عمل و( عمل آموزش دادن)، به فرهنگ به معنای وضعیت و حالت (وضعیت اندیشه و ذهن پرورش یافته از طریق آموزش و به اصطلاح فرد با فرهنگ) تغییر می¬یابد.
2- اهمیت فرهنگ به معنای ترقی و پیشرفت. یکی از مفاهیمی که فرهنگ به معنای آن به کار می¬رفت واژه تمدن بود فرهنگ بیشتر یادآور پیشرفت¬های انفرادی و تمدن یادآور پیشرفت¬های جمعی است.
3- تولد مفهوم تمدن در تعارض با تعامل یا فرهنگ. تمایز فرانسوی و آلمانی در بیان مفهوم فرهنگ آشکار است. در اندیشۀ فرانسوی از تمدن بیشتر به عنوان فرهنگ و از فرهنگ به معنای تمدن یاد می¬شود. در حالی که در سنت آلمانی مفهوم فرهنگ با مفهوم تمدن متفاوت است و مفهوم فرهنگ در مقابل تمدن قرار می¬گیرد.
4- تفاوت میان جهان غربی و جهان شرقی تحول واژه فرهنگ از معنای واقعی خود به معنای مجازی آن باعث شد که حتی مردم¬شناسان به جای اینکه توضیح بدهند فرهنگ چه باید باشد به این بپردازند که چه عملی فرهنگی است.
5- قوم¬مداری. در مطالعۀ تفاوت¬های طبیعی و نژادی بحث قوم¬مداری از موضوعاتی است که فرض خود را با مفهوم زیست¬شناسی مربوط می¬داند. با طرح مفهوم قوم¬مداری است که بار دیگر توجه به تمایزهای فرهنگی و تاریخی مطرح و مفهوم¬سازی دربارۀ آن انجام می¬شود.
دغدغۀ اصلی بسیاری از دانشمندان این رشته¬ها نشان دادن میزان تفاوت¬های ایجاد شده میان جوامع غربی و شرقی به لحاظ فرهنگ و تمدن به موجود در بین آن¬ها بوده است اما نگاه هر یک به مطالعۀ فرهنگ ابتدایی و شیوۀ مطالعۀ مردم¬شناسان برای شناسایی فرهنگ مدرن غربی متفاوت بوده است. فرانس برآس مردم¬شناس آلمانی مقیم آمریکا از طریق مشاهدۀ مستقیم و درازمدت به مطالعه فرهنگ¬های ابتدایی پرداخت، تلاش کرد تا تفاوت¬ها را نشان دهد از نظر او تفاوت اساسی میان گروه-های انسانی از نوع فرهنگی است نه نژادی. ولپ، نژاد سرپرستی را اعمالی با تبعیض می¬داند که عقیده-ای ساخته و پرداخته اجتماع دربارۀ نژاد میلز نژادپرستی را صرفا پدیده¬ای ایدئولوژیک می¬داند. در قرن نوزدهم روشنفکران آلمانی فرهنگ را بر اساس ملی¬گرایی و تاکید بر تفاوت¬های مالی دنبال کرده و به لحاظ دفاع از کشور خود فرهنگ خود را فرهنگ برتر به جهان معرفی می¬کردند. یکی از اصلی¬ترین این نوع نگاه به فرهنگ موجب شد تا انسان¬شناسی تمام تلاش خود را به مطالعه و تحقیق فرهنگ معطوف کند برخی مثل مالینوفسکی به مطالعه عملی فرهنگ پرداخته و بررسی آن را به عنوان یک امر زیستی ضروری می¬دانند.
مالینوفسکی فراهم کردن شرایط مناسب را برای ایجاد یک نظریه و برای تفهیم فرهنگ از وظایف اصلی انسان¬شناسی فرهنگ می¬داند.
ب) نگاه از درون به فرهنگ: این نوع نگاه در جامعه سرمایه¬داری غرب بررسی شده است. به طور خاص می¬توان نگاه مکتب شیکاگو را نسبت به فرهنگ (خرده¬فرهنگ¬ها مثل مطالعه و تحقیق دربارۀ دوره-گردها) مطرح کرد. در نیمه آغازین قرن بیستم بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی با مشکل جدیدی در درون جامعه غربی روبرو شدند با فراگیر شدن مهاجرت، افراد و گروه¬های در سطح ملی و بین¬المللی با تفاوت¬های فرهنگی روبه رو شدند. دانشمندان انتظار این تفاوت¬ها را نداشتند. مطالعه این تفاوت¬ها موجب شد تا حوزه مطالعه خرده فرهنگ¬ها در درون جامعه¬شناسی جدی تلقی شود و مفهوم¬سازی در این زمینه شکل بگیرد و پاسخ تمام تفاوت¬ها و تعارض¬ها را در فهم فرهنگ جستجو نمایند. از نظر مالینوفسکی علم به معنای مشاهده است مالینوفسکی در همین معنایی که از علم دارد به تعریف نظریه پرداخته است. مشاهده یعنی گزینش، طبقه¬بندی و تفکیک کارکردها براساس نظریه. تدوین یک نظریه به معنای خلاصه¬کردن نکات اساسی مشاهده انجام شده و تایید یا رد تجربی موضوع¬هایی است که نظریه آن را مطرح کرده است.
تمایز و تماس فرهنگ¬ها: عنصر دوم و مهم در فهم فرهنگ و وارد شدن به حوزه مطالعات فرهنگی، شناخت ساز و کارهای جامعه و فرهنگ مدرن در آن است جامعه مدرن در فرآیند تماس و تمایز اجتماعی ساخته می¬شود و تحول پیدا می¬کند. کوش منطق تماس و تمایز فرهنگی را این¬گونه توضیح می¬دهد. آنچه از نظر تاریخی در مرحلۀ نخست است، تماس و آنچه در مرحله دوم قرار می¬گیرد عمل تمایز است که تفاوت¬های فرهنگی را می¬آفریند. از نتایج عمدۀ این نوع نگاه به فرهنگ تمایز میان فرهنگ مسلط و زیر سلطه است که مارکس و وبر به آن اشاره کرده¬اند. فهم از تفاوت فرهنگی و قدرت اجتماعی نسبی، موجب می¬شود تا فرهنگ گروه مسلط، امکان غلبه بر ساز و کارهای فرهنگ گروه زیر سلطه را پیدا نکند. فرهنگ زیر سلطه الزاما فرهنگ از خود بیگانه و کاملا وابسته نیست. فرهنگ زیر سلطه، فرهنگی است که در تحول خود نمی¬تواند به فرهنگ مسلط توجه نکند. غالبا میان نتایج یا نتایج وارونۀ سلطه فرهنگی ونتایج سلطۀ اجتماعی فاصله¬هایی مشاهده می¬شود. یک فرهنگ مسلط نمی¬تواند خود را مطلقا بر یک فرهنگ زیر سلطه تحمیل کند که یک گروه اجتماعی می¬تواند با گروه دیگری عمل کند. که ضعیف¬تر است.
رویکردهای جدید نسبت به فرهنگ: محوریت یافتن بحث فرهنگ و اهمیت دادن به آن موجب شد تا تغییرات عمده¬ای در بررسی مفهوم فرهنگ و رابطۀ آن با جامعه پیش آید. 1) تمایز گذاری میان مفهوم فرهنگ و تمدن. اگرچه تایلور بحث فرهنگ را مطرح نمود اما در رویکرد جدید به مفهوم فرهنگ و به تمایز و تفاوتی که برای آن با مفهوم تمدن قایل شده است اشاره می¬کند. او به تداوم فرهنگ¬ها فکر می¬کند و مراحل تحول فرهنگ¬ها و در نهایت تفاوت آنان در مسیر فرهنگ ارزیابی می¬نماید. تضاد میان دو حوزۀ فرانسوی با حوزۀ آلمانی در این زمینه کمک کننده بوده است اما حوزۀ فرانسوی به دفاع از تمدن به معنی فرهنگ می¬پرداخت در حالی که حوزۀ آلمانی ملیت را به عنوان فرهنگ قبول داشت. 2) تغییر مطالعۀ فرهنگ از بیرون به درون. این تغییر در قرن بیستم صورت گرفته است. قبل از آن در قرن نوزدهم با مطالعۀ سنت¬های باقیمانده از آن زمان مطالعه فرهنگ از بیرون و بطور مقایسه¬ای انجام می¬شده است این وضع ادامه داشت تا اینکه از نیمه دوم قرن بیستم به بعد رویکرد درونی به فرهنگ شکل گرفت. در این زمان به سهم فرهنگ در ساخته شدن جامعه توجه شده است این نوع نگاه به فرهنگ موجب خلق مفاهیمی چون خرده¬فرهنگ¬ها و ضد فرهنگ¬ها در مکتب شیکاگو شده است. 3) تاکید بر فرهنگ¬ها تا فرهنگ. در این مقطع بر مطالعۀ پیچیدگی و اختلاف فرهنگی و زندگی همه فرهنگ¬ها تاکید می¬شود تا یک فرهنگ خاص. 4) نسبیت¬گرایی فرهنگی. کارکرد نسبیت گرایی فرهنگی این است که هر فرهنگی به نوبۀ خود از یک نظام منسجم و کارآمد برخوردار است که باید به تنهایی مطالعه شود، در عین حال می¬توان آنرا در رابطه با فرهنگ¬های دیگر نیز مطالعه کرد. سامر که مبدع قوم¬مداری است با طرح این مفهوم از نسبت¬گرایی فرهنگی دفاع کرد. 5) جابجایی فرهنگ از معنای تجویزی دستوری به معنای توصیفی. برای مردم¬شناسان این مساله دیگر مطرح نیست که همانند فیلسوفان بگویند فرهنگ چه باید باشد، آنچه مطرح است، توصیف فرهنگ است به همان صورت که در جوامع بشری تجلی می¬کند. 6) طرح مفاهیم متعدد برای شناسایی صورت¬های گوناگون فرهنگ در علوم اجتماعی، در کنار مفهوم فرهنگ مفاهیم دیگری چون فرهنگ توده، فرهنگ مردم، فرهنگ نخبه، فرهنگ عامه، فرهنگ عامیانه و خرده¬فرهنگ¬ها مطرح شده است هر یک از این مفاهیم به دلایل خاص و در شرایط معینی طرح و بررسی شده¬اند. 7) نگاه متفاوت به فرهنگ. یکی از دلایل توجه به فرهنگ در آمریکا، مسئله مهاجرت و تنوع قومی و فرهنگی در این کشور است. اساس فرهنگ آمریکا بر وجود گروه¬ها و ملّیت¬های متعدد در آن است. در فرانسه مفهوم فرهنگ در اصل به معنای تمدن آمده است. آن¬ها تمدن را بر فرهنگ ترجیح می¬دادند. در سنت آلمانی واژه ملّیت بر تمدن ترجیح داده می¬شود. در انگلیس و آمریکا توجه به فرهنگ و خرده فرهنگ¬ها شکل گرفته و در هر دو فرهنگ به شیوه و روش زندگی مردم اطلاق شده است.
تعرف فرهنگ: ارسطو به تمایز میان نظر و عمل می¬پردازد. نظر، آن اموری است که به ایده روشنفکران و دانشمندان مرتبط است و عمل به واکنش انسان و روابط با دیگران معطوف است. مطالعات فرهنگی در انگلیس از دهۀ 1960 مطرح و سپس به آن توجه شد و در مسیر نقد فرهنگی قرار گرفت.
شیوه¬های اصلی تعریف فرهنگ: در تعریف فرهنگ دو تلاش عمده صورت گرفته است. تلاش¬هایی که گاه مخالف یکدیگر و گاه بصورت تعاملی مطرح می¬شوند و عبارتنداز:
1- تلاش سنتی در تعریف فرهنگ.
2- تلاش مدرن در تعریف فرهنگ. در تعریف سنتی از فرهنگ، همچنان همسانی مشخصی میان جامعه و فرهنگ وجود دارد در این تعریف بیشتر به توصیف ویژگی¬های فرهنگ مانند پویایی، سازمان¬یافتگی فرهنگ آموختگی، جامع، عام و وابسته بودن فرهنگ به نمادها می¬پردازد. می¬توان گفت در اینجا مفهوم فرهنگ و جامعه را متقابلا قابل جایگزینی با یکدیگر به کار برده¬ایم. یکی از دلایل ارتباط بین جامعه و فرهنگ آن است که بحث فرهنگ بحثی کلی است و تمامی رفتارهای انسانی را در بر می¬گیرد. اما در تعریف مدرن از فرهنگ بیشتر از فرهنگ زندگی روزمره و فرهنگ به معنای شیوه و مرام زندگی دنبال شده است. تعریف جدید از فرهنگ به نگاه فرهنگی جامعه برمی¬گردد. بطور خلاصه در تعریف فرهنگ راهکارهایی ارائه شده است که عبارتنداز: 1- جمع نمودن همۀ تعاریف درباره فرهنگ 2- طبقه¬بندی تعاریف براساس دورۀ تاریخی آن 3- طبقه¬بندی تعاریف فرهنگ براساس حوزه¬ها، نظریه¬ها و مکتب¬های مطرح در علوم اجتماعی 4- طبقه¬بندی تعاریف براساس رشته¬های علمی 5- مطالعه و بررسی فرهنگی را با توجه به الگوهای موجود در علوم اجتماعی شروع و سپس نتایج نهایی را به عنوان فرهنگ نام¬گذاری کرد. به نظر می¬آید بهتر است سازماندهی در باب فرهنگ براساس سنت¬های فکری در علوم اجتماعی انجام شود. در سازماندهی تعریف فرهنگ براساس سنت¬های فکری سه شیوة متفاوت وجود دارد: 1. بهره¬گیری از سنت فکری فرارشته¬ای که منظور سنت¬هایی است که در علوم انسانی بیشتر از رشتۀ جامعه¬شناسی یا مردم¬شناسی مطرح¬اند. 2. بهره¬گیری از سنت¬های فکری و علمی مطرح و مهم در جامعه¬شناسی 3. بهره¬گیری از سنت¬های اجتماعی.
1- تعریف فرهنگ در انسان¬شناسی: هر یک از حوزه¬های علوم انسانی و اجتماعی تعریف خاصی از فرهنگ را دنبال می¬کنند. در انسان¬شناسی تعریف فرهنگ براساس چندین نکته ممکن شده است: 1. تقدم اصل نیازهای زیستی و نیازهای اولیۀ هم¬زیستی، میان فرهنگ و تمدن 2. توجه به نیازهای اشتقاقی، ثانویه یا الزامات فرهنگی 3. توجه به عناصر عجیب و غریب و قوم¬گرایی 4. اهمیت عناصر مادی در تعریف و تحلیل فرهنگ. تعریف فرهنگ از نظر تایلور اولین تعریف مردم شناختی است: فرهنگ یا تمدن، در گسترده¬ترین معنای مردم¬شناختی¬اش، آن کل پیچیده¬ای است که شامل شناخت-ها، باورها، هنر، اخلاق، حقوق، آداب و رسوم و دیگر توانایی¬ها یا عاداتی است که به وسیله انسان، به عنوان عضو جامعه کسب می¬شود. با این تعریف فرهنگ امری اکتسابی و غیر ذاتی محسوب می¬شود. امری عام که از تعاریف محدود به دور است تایلور، فرهنگ را تعبیری از کل زندگی اجتماعی انسان می¬داند. مالینوفسکی با تقسیم فرهنگ به فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی به تعریف آن پرداخته است. در هر یک از رشته¬های علوم اجتماعی سعی شد که فرهنگ بار دیگر باز تعریف شود. حتی در انسان¬شناسی که تا حدودی به تعریف تایلور از فرهنگ وفادار مانده بوده گرایش¬ها، نظریه¬ها و رویکردهای متعددی شکل گرفت و هر یک به گونه¬ای متفاوت، تعاریف متعددی از فرهنگ ارائه دادند. نظریه¬های اشاعه¬گرایی، کارکردگرایی، مبادله تکامل¬گرایی و غیره تعبیرهای متفاوتی از فرهنگ ارائه دادند در درون هر نظریه نیز تعاریف متعددی از فرهنگ ارائه داده شد برخی برای مطالعه فرهنگ بر نمادها تاکید کردند و برخی بر شیوۀ انطباق فرد با محیط. وکسانی نیز بودند که با بحث زبان، عقاید و دین یا آداب و رسوم را به کانون فرهنگ کشاندند. طرح این امور همگی موجب تمایز انسان¬شناسان از یکدیگر شد.
تی¬اس. الیوت یکی از روشنفکران دهۀ 1960 است که کتابی با عنوان دربارۀ فرهنگ تالیف کرده است. او از مسئله ابهام در تعریف فرهنگ شروع کرده و در نهایت سعی دارد تا به نظریه¬ای دربارۀ فرهنگ برسد. هنرالیوت آن است که نظر مردم¬شناسان جدید دربارۀ فرهنگ را به عنوان شیوه و کل زندگی با نقش نخبگان در حفظ و انتقال فرهنگ در هم می¬آمیزد. در حقیقت او فرهنگ را در درجۀ اول شیوه زندگی معنی می¬کند و آن را ویژگی همه و از فرهنگ همگانی می¬داند. مالینوفسکی در کتاب نظریه¬ای علمی دربارۀ فرهنگ ضمن مرور بر تعاریف متعدد فرهنگ سعی دارد تا به عنوان یک مردم¬شناس با تکیه بر دو روش تحلیلی ( کارکردی و نهادی ) به تعریف فرهنگ بپردازد. این دو روش تحلیلی یعنی تحلیل کارکردی و تحلیل نهادها تعریف ملموس¬تر، کامل¬تر و دقیق¬تر فرهنگ را امکان¬پذیر سازد. فرهنگ کل تفکیک¬ناپذیری است که نهادها در آن جای دارند. نهادها از طرف مستقل¬اند و از یک طرف دیگر با یکدیگر پیوسته¬اند. تعریف مالینوفسکی از فرهنگ در انسان¬شناسی براساس بینش کارکردی است. تقلیل فرهنگ به امور مادی و زیستی و باز تولید محیط دیگری که ساختۀ اندیشه و ذهن انسانی است. با این تعریف او از دیگر متفکران که در عرصۀ فرهنگ سخن رانده اند. متمایز می¬شود.
2- تعریف فرهنگ در جامعه¬شناسی: حرکت علوم اجتماعی از اندیشه هگل وکانت به مارکس و برعکس، سازنده این بحث فرهنگی بوده است. مهم شدن ساختارهای اجتماعی در مقابل کنش¬گر انسانی و فرهنگ و بازگشت به آن یا نگاه ترکیبی بین ساختار و کنش¬گر، ریشه در سنت فلسفی و معرفتی آلمانی دارد. در سنت فکری آمریکایی نیز، انسان¬شناسی و جامعه¬شناسی با پیوستگی به سنت فکری آلمان پس از جنگ جهانی دوم و طرح اندیشۀ ماکس و برودیلتای، سخن از فرهنگ به عنوان پدیده¬ای مستقل و اثر گذار رانده شده است. در درون جامعه¬شناسی آمریکایی، شکل¬گیری نظریه کنش متقابل نمادین و تاکید بر نشانه¬ها، نمادها، زبان، دین و مراسم، راه برای طرح مطالعات فرهنگی را فراهم کرد فرهنگ یکی از اصلی¬ترین دل¬مشغولی¬های جامعه¬شناسان، مردم¬شناسان و مورخان فرهنگ و جامعه قرار گرفت. و موسسان جامعه¬شناسی، مارکس، و برو دورکیم به صورت¬های متفاوتی فرهنگ را معنا کرده¬اند. توجه موسسان به فرهنگ موجب شده است تا همچنان بحث فرهنگ در علوم اجتماعی به عنوان یک بحث مرکزی مطرح باشد. تجزیه و تحلیل مارکس از ایدوئولوژی آگاهی و کالایی شدن، توجه و بر به مفهوم ارزش¬ها در شکل سنتی و عقایدی آن و اخلاق پروتستانسیم و بحث دورکیم از بی-هنجاری و وجدان جمعی و هنجارها و اشکال فرهنگی چون مذهب از اهمیت فرهنگ در نزد این متفکران حکایت دارد. تاکید بر فرهنگ موجب شد تا حوزه¬های مطالعات فرهنگی، جامعه¬شناسی فرهنگ جامعه¬شناسی فرهنگی و مطالعات فرهنگی در درون و یا در کنار علم جامعه¬شناسی شکل گیرد. از اصلی¬ترین حوزه¬های جامعه¬شناسی، مکتب شیکاگوست که به بحث فرهنگ توجه کرده است. مساله اصلی در این مکتب، نحوۀ انطباق افراد و گروه¬های متفاوت اجتماعی با جامعه مدرن است. در صورت تغییر این گروه¬ها و شناسایی این تغییرات با توجه به شرایط و معنی متفاوت افراد از زندگی در جامعۀ جدید، زندگی افراد اهمیت پیدا کرده است. بدین لحاظ است که کارهای روبرت پارک و فلورین زنانیکی در این زمینه اهمیت خاصی یافته است. توجه به فرهنگ ماهیتا بیشتر از سنت جامعه¬شناسی تفسیری نشئت گرفته است تا جامعه¬شناسی تجربی و اثباتی. توجه به جامعه¬شناسی به فرهنگ به سبب چند امر ذیل است:
1. به رسمیت شناختن و توجه جامعه¬شناسی معاصر به فرهنگ والا و توده
2. ارتباط بین مصرف¬گرایی با هویت اجتماعی و سلطۀ اجتماعی
3. تاکید بر اینکه هر حوزه¬ای در درون جامعه¬شناسی از قبیل نژاد، طبقه، قومیت، علم و دولت باید با فرهنگ مرتبط باشد.
4. توجه به نظام مفهومی که در آن به رابطه میان ذهنیت، کنش اجتماعی و ساختار تاکید شده است.
از این منظر است که فرهنگ در کارهای جامعه¬شناسان معاصر چون بوردیو، ریترز، گیدنز، هابرماس و بسیاری دیگر محوریت خاصی یافته است. جامعه¬شناسی فرهنگ از دهه هفتاد با مجموعه¬ای از مباحثی چون فرهنگ توده، فرهنگ عمومی و فرهنگ والا، سلطۀ فرهنگی، سرمایۀ فرهنگی، محدودیت¬های فرهنگی، فرهنگ سیاسی رابطه فرهنگ متقابل هر روزه و غیره سرو کار داشتند و جامعه¬شناسان این حوزه به بررسی نحوۀ تولید، توزیع، مصرف و باز تولید فرهنگی پرداختند. این تغییر جهت جامعه¬شناسان و جامعه¬شناسی امکان انتقال بحث جامعه¬شناسان دربارۀ فرهنگ را به حوزۀ مطالعات فرهنگی فراهم ساخت، در مکتب فرانکفورت بیشترین توجه به فرهنگ توده شده است بعدها مطالعات فرهنگی انگلیس بیشترین تاکید خود را بر نقش مخاطب در فهم فرهنگ جامعه گذاشتند.
تنوع معنای فرهنگ در جامعه¬شناسی: فرهنگ متشکل از ایده¬ها و اشیاء مادی است که مردم یک جامعه یا افراد یک گروه آن را تولید می¬کنند و برای سازماندهی زندگی جمعی¬شان به کار می¬برند.
در این تعریف تاکید بر فرهنگ ساخته انسان است. با تاکیدی که بر حضور نسل¬های متعدد در ساختن فرهنگ شده است توجه به چند نکته زیر ضروری است:
1) فرهنگ ثابت نیست بلکه تغییرپذیر است.
2) فرهنگ با توجه به شرایط جدید و فهم افراد دچار تغییر می¬شود به عبارت دیگر عوامل اصلی تغییر فرهنگ، انسان¬ها، محیط و شرایط پیرامونی او یند. رنه مائو فرهنگ را یک پدیدۀ تام مرتبط با وضعیت و تجربۀ انسانی می¬داند.
3) فرهنگ تاریخ دارد.
4) فرهنگ وظایف متعددی از جمله نحوۀ مقابله با مشکلات حل مسائل آینده، سازماندهی امور افراد و گروه¬های اجتماعی در سطوح متعدد را مشخص می¬کند. جامعه¬شناسی به عنوان علمی که به دنبال مطالعه ماهیت و تحولات اجتماعی است سعی دارد تا ضمن بیان توصیفی از فرهنگ و شمارش عناصر آن، نحوۀ تغییرپذیری آن رانیز بررسی می¬کند.
1- نظریۀ کارکردگرایی: نظریۀ کارکردگرایی با توجه به کارهای امیل دورکیم شکل گرفته است. بنیان فکری دورکیم، کاردکرد اثباتی است. قبل از اوسن سیمون و کنت و بعد از او مالنیوفسکی، پارسونز، مرتن و کارکردگرایان جدید نیز تا حدود زیادی راه او را پیموده¬اند. در نظر کارکردگرایی دربارۀ فرهنگ کمتر بحث شده¬است و بیشتر به طبیعت انسانی و نیازهای زیستی او توجه می¬شود. مالنیوفسکی با طرح نظریۀ نیازها که انسان¬شناسی را در یک بن¬بست قرار می¬دهد از چهارچوب تفکر دربارۀ فرهنگ به معنای حقیقی، بیرون آمده به مطالعه طبیعت انسانی باز می¬گردد و می¬کوشد تا نیازهای طبیعی انسان را به صورتی کم بیش خودسرانه مشخص کند و از آن¬ها فهرست و طبقه¬بندی تا حدودی قانع کننده ترتیب دهد. در ادامه بطور اجمال نگاه و نقطه نظرهای متفکران اصلی این نظریه یعنی دورکیم، پارسونز و مرتن را دربارۀ فرهنگ بازگو می¬کنیم.
الف) امیل دورکیم: به نظر دورکیم پدیده¬های اجتماعی الزاما بعد فرهنگی دارند زیرا با پدیده¬های نمادین به نمایش در می¬آیند به همین خاطر است که وقتی از تمدن سخن می¬راند می¬کوشد تا مفهومی عینی و نه دستوری از آن ارائه دهد. به نظر دورکیم در هر جامعه یک وجدان جمعی وجود دارد که از تصورات جمعی، آرمان¬ها، ارزش¬ها و احساسات مشترک آن¬ها گرفته شده است. بحث از تحول درونی جامعه که به نوعی به پویایی فرهنگ درونی انسان منجر می¬شود اشاره غیر مستقیم دورکیم به فرهنگ و اهمیت آن در جامعۀ انسانی است.
ب) تالکوت پارسونز: پارسونز یکی از جامعه¬شناسانی است که سعی کرده است تا متاثر از سنت آلمانی به بحث از فرهنگ و ارزش¬ها بپردازد. نظریه او مرتبط با نظریۀ کنش است. کنش گران نظم معنی داری را که خیلی عام¬تر از کنش¬های متقابل است از طریق درونی کردن این نظم دنبال می¬کنند. او به جای تقابل بین طبیعت و فرهنگ سعی دارد تا به نوعی بین فرهنگ و نیروهای مادی به لحاظ تحلیلی ارتباط برقرار کند. از نظر پارسونز کنش هم¬بخشی از خرده نظام¬های اجتماعی و فرهنگی است. نظام جامع تحلیلی دارای سه بخش فرهنگی، اجتماعی و شخصیتی است او با طرح این نظام به فرهنگ استقلال نسبی داده است، به نظر او فرهنگ ضمن اینکه مستقل است به دیگر خرده نظام¬های اجتماعی نیز وابسته است و فهم آن بدون ملاحظه رابطۀ بین خرده نظام¬ها امکان¬پذیر نیست.
ج) روبرت کی مرتن: مرتن با وجود اینکه از فرهنگ، سهم ارزش¬ها و هنجارها سخن می¬گوید، ولی منظور او امور اجتماعی است. به عبارت دیگر، مرتن سعی کردهاست تا فرهنگ را به امور اجتماعی تقلیل دهد. البته لیپست بعدا سعی نمود تا حدود زیادی اشتباهات مرتن را تکرار نکند او برای فرهنگ جایی مابین سیاست و اقتصاد فرض نمود.
2- نظریه تضاد: در این نظریه رویکرد مکانیکی نسبت به جامعه و فرهنگ زیر سئوال رفت. در نگاه مکانیکی کنش در رفتار انسانی چون ماشینی تصور می¬شود که بطور خودکار، و به شکل عینی، مرتبط با محیط پیرامون خود است. نظمی که در کنش مکانیکی حاکم است نظم اجباری است و از طریق قدرت¬های خارجی محقق می¬شود.
آنتونی گرامشی یکی از اصلی¬ترین متفکران مارکسیست است که توجه خاصی به فرهنگ نشان داده است او برای مفابله با استالین در دهه 1920 و 1930 به نقد فاشیزم پرداخته است از نظر او بحث از فرهنگ عمومی در مطالعه ایدئولوژی مهم است. گرامشی بر این عقیده بود که کنش گران صاحب فکرند و زندگی¬شان را در هر مرحله با نظام معنایی خاص خود سامان می¬دهند او خودش را نه طرفدار دیدگاه مکانیکی می¬داند و نه به نفی فرهنگ و ایده می¬پردازد بلکه تلاش دارد تا درکی تلفیقی از آن دو ارائه دهد. کار او را مارکسیسم فرهنگی یا سلطه فرهنگی نامیده¬اند. از نظر او فرهنگ در نظام سرمایه-داری جزئی از نظام و جریان سلطه قرار می¬گیرد، بعد از جنگ جهانی دوم مکتب فرانکفورت تشکیل شد. دغدغۀ اصلی این مکتب توضیح نحوه و چگونگی تبدیل سرمایه¬داری مدرن و دموکراسی لیبرال به فاشیزم بود. متفکران این حوزه در ضمن نقد بینشی به علوم اجتماعی معاصر به نقد روشی آن نیز پرداختند. نقد مارکسیسم و اثبات¬گرایی، آن¬ها را واداشت تا در روش¬های متعدد خود به تلفیق روی بیاورند. مدل اولیه مطالعات فرهنگی با مطالعات انتقادی مکتب فرانکفورت از ارتباطات جمعی و فرهنگ رسانه¬ای شروع شد. در آغاز کار، آن¬ها نسبت به عملکرد ارتباطات جمعی و فردی، اقتصاد سیاسی رسانه، تجزیه و تحلیل فرهنگی رسانه، مطالعه درک مخاطب از آثار اجتماعی و ایدئولوژیکی فرهنگ رسانه دیدگاه فرارشته¬ای را مطرح کردند. صنعت فرهنگ از جمله مباحثی است که به مطالعه و بررسی آن پرداختند و آن را در سه فرایند مرتبط با هم قرار دادند که عبارتنداز: کالایی شدن، استاندارد شدن و انبوه شدن. هور کایمر و آدورنو با مطرح نمودن مفهوم صنعت فرهنگ وضعیت فرهنگ سرمایه¬داری را مطالعه نمودند و آن را جزئی ذاتی از فرایند عقلانی و چیزوارگی در جوامع مدرن دانستند. این صنعت به فرایندی که طی آن افراد تفکر مستقل و قابلیت خود را از دست داده و وابستگی آن¬ها را در فرایندهای اجتماعی بیشتر می¬سازد اطلاق می¬شود. بحث و براز قفس آهنین جای خود را به صنعت فرهنگ می¬دهد که در آن افراد در محاصرۀ جهانی از اشیاء قرار گرفته¬اند که لزوما آشنا است و کاملا کالایی شده است هورکایمر و آدورنوبه رابطه زندگی روزمره با تلویزیون که وسیله¬ای برای بازتولید نظام اجتماعی سرمایه¬داری است پرداختند. آن دو به بررسی و تجزیه و تحلیل وضعیت فرهنگ و اجتماع نیز پرداختند مکتب فرانکفورت با تقسیم فرهنگ به دو عرصۀ فرهنگ والا و فرهنگ توده. ضمن نقد فرهنگ جاری در جامعه به دفاع از فرهنگ روشنفکری پرداختند.
3- رویکرد تفسیری: در مقابل رویکرد مکانیکی به فرهنگ، رویکرد تفسیری و ذهنیتی شکل گرفت در این رویکرد کنش امری است که در ذهن بشر وجود دارد بنابراین نظم ذهنی اصل و اساس است نه کنش ذهنی. فرهنگ یعنی نظم مطابق با کنش معنی¬دار. ذهنیت نیز محصول واکنش پیرامون نیست بلکه امری فرهنگی است و نظم غیر مکانیکی است در اینصورت است که فرهنگ دارای استقلال می-شود. در این رویکرد همچنین تعامل¬های تفسیری بین چند نفر مهم می¬شود نه تفسیر فردی. اساس رویکرد تفسیری دربارۀ فرهنگ به اندیشۀ ماکس وبر، گئورگ زیمل و هواداران آن¬ها برمی¬گردد که فرهنگ¬گرایی در جامعه¬شناسی را مطرح کرده¬اند در اینجا بطور اجمال به آن می¬پردازیم:
1. ماکس وبر. او اولین جامعه¬شناسی است که برای فرهنگ ارزش و اعتبار مستقل قائل شده است. او معتقد است که مفهوم فرهنگ، مفهوم ارزش است او نوعی رابطۀ گزینشی میان اخلاق پاک دینی و روح سرمایه¬داری مشاهده و درک کرد او همچنین می¬خواسته است نشان دهد که امور نمادی و ایدئولوژیک از نوع خودمختاری نسبی برخوردارند و می¬توانند تاثیری واقعی بر تحول پدیده¬های اجتماعی و اقتصادی بگذارند. در حقیقت عقیده داشتن به ماتریالیسم تاریخی است که بر حسب آن عقاید، ارزش¬ها و تصورات چیزی جز بازتاب یا رو ساخت وضعیت¬های اقتصادی مشخص نیستند. او اخلاق سرمایه¬داری را به عنوان فرایند تربیتی درازمدت مطالعه می¬کند که سرانجام این اخلاق به همه گروه¬های اجتماعی از جمله کارگران نفوذ می¬کند.
2. گئورگ زیمل: زیمل وقتی این را مطالعه می¬کند آن را در قالب بررسی اشکال و نوعی کنش متقابل می-بیند به همین منظور جامعه¬شناسی زیمل یک جامعه¬شناسی صوری است که صور و اشکال جامعه¬پذیری را مورد مطالعه قرار می¬دهد. از نظر زیمل فرهنگ در جریان استفادۀ هدفمند از اشیاء شکل یافته است که انسان صورت¬های آن را در تکمیل فضاهای واقعی و ایدئال فرا فردی تولید کرده است. اگرچه فرهنگ معنوی در جهت دستیابی به اهداف خاصی است ولی فرهنگ معنوی بدون فرهنگ مادی نمی-تواند وجود داشته باشد. زیرا توسعه معنوی یا بیان و استقرار فرهنگ فقط از طریق اشیاء یا فرهنگ مادی آن امکان دارد. فرهنگ مادی و عینی نخست این ویژگی را دارد که به طور نسبی می¬تواند بیان شود، ثانیا بطور ذاتی از فرهنگ ذهنی مستقل باشد. تراژدی فرهنگ، یعنی فاصله گرفتن فرهنگ مادی از فرهنگ ذهنی فرهنگ مادی ک شامل اشیاء و کالاهای تولید شده است می¬تواند جدای از فرهنگ معنوی باقی بماند و بر زندگی بشر بدون هیچ معنایی سیطره بیابد فرهنگ ذهنی امکان خلق ذهنی، شخصیت و فردیت خود را نیافته است. بنابراین تعارضی که ناشی از فاصله دو ساخت فرهنگی است، رادیکالی و ریشه¬ای می¬شود. تاکید زیاد او بر صورت¬های فرهنگی به معنای تحول و تضادهای موجود در شرایطی است که از آن به عنوان مدرنیته فرهنگی یاد می¬شود.
3. رویکرد کنش متقابل نمادین به فرهنگ: در نظریه کنش متقابل نمادین، فرهنگ به صورت تکامل ارتباط میان فردی تعریف شده است. سایپر یکی از نخستین کسانی بود که فرهنگ را یک تکامل ارتباط میان¬فردی تلقی می¬کرد. در نظر او یک فرهنگ مجموعه¬ای از معانی است که افراد یک گروه مشخص از طریق کنش¬های متقابل به یکدیگر منتقل می¬کنند. او پیشنهاد کرد به جای پرداختن به تعریفی از فرهنگ از طریق جوهر یا ذاتی مفروض بهتر است به تحلیل فرایندهایی توجه شود که از طریق آن¬ها، فرهنگ ساخته و پرداخته می¬شود. رویکرد کنش متقابل به فرهنگ بر روابط معنادار متقابلی تاکید می-کند که میان افراد وجود دارد.
4. نظریه ساختارگرایی و پساساختارگرایی: با وجود اینکه تاکنون کمتر بحثی دربارۀ فرهنگ از دیدگاه ساختارگرایی صورت گرفته است ولی به نظر می¬رسد که مرکزیت با تحلیل ساختی اشتراوس دربارۀ فرهنگ است. لوی اشتراوس با اقتباس از تحلیل ساختی زبان¬شناختی، بر پیچیدگی روابط میان گفتار و فرهنگ تاکید می¬کند به نظر او گفتار محصول فرهنگ است. هر فرهنگ را می¬توان مانند مجموعه¬ای از نظام¬های نمادی در نظر گرفت که در ردیف نخست آن زبان، مقررات زناشویی، روابط اقتصادی، هنر، علم و مذهب جای دارد همۀ این نظام¬ها بیان جنبه¬هایی از واقعیت فیزیکی و واقعیت اجتماعی را هدف قرار می¬دهند و همچنین روابطی که نظام¬های نمادین با یکدیگر برقرار کرده¬اند نیز در هدف آن¬ها قرار می¬گیرد. معنایی که اشتراوس دربارۀ فرهنگ ارائه می¬دهد تا حدود زیادی از انسان¬شناسان آمریکایی هم¬عصرش نیز متاثر است. اشتراوس چهار عقیده اساسی را از روث بندیکت وام می¬گیرد. نخست فرهنگ¬های مختلف با نوعی الگو مشخص می¬شوند. دوم، فرهنگ به تعداد محدود وجود دارد. سوم، مطالعه جوامع ابتدایی بهترین روش برای مشخص کردن ترکیب¬های ممکن میان عناصر فرهنگی است و بالاخره چهارم، این ترکیبات می¬توانند برای خود و مستقل از افراد متعلق به گروهی که این ترکیبات برای آن¬ها حالت ناخودآگاه دارند مطالعه شوند. لوی اشتراوس در ورای مطالعه تغییرات فرهنگی، درصدد تحلیل بخش تغییرناپذیر فرهنگ است. انگیزه انسان¬شناسی ساختی لوی اشتراوس، شناسایی و صورت¬پذیری تغییرناپذیرها است. تغییرناپذیرها موادی فرهنگی¬اند که از فرهنگی به فرهنگ دیگر همواره یکسانند و الزاما به دلیل و وحدت روان انسانی شمار آن¬ها محدود است. فراساختارگرایی جریان فکری در علوم انسانی و بطور خاص جامعه¬شناسی است که بیشتر متاثر از اندیشه¬ها فوکو، دریدا و بور دیو بوده است. این سنت فکری با نقد ایدئولوژیک مارکسیسم مشترک است و کسی به سرنوشت طبقه کارگر توجه دارد. جریان ساختارگرایی در سایه اندیشه مارکس و تاثیرپذیری از معناشناسی و ساختارگرایی شکل گرفت به عبارت دیگر تلفیق مارکسیم معناشناسی و ساختارگرایی موجب شکل¬گیری موج دوم مطالعات فرهنگی شد. در این معنی طبقه اجتماعی و قدرت را باید مانند رمزهای فرهنگی دید این نگاه بر نظام فرهنگی بیشتر متمرکز است تا بخش کوچکی به نام نماد یا نشانه. از میان متفکران نشانه¬شناس، بارتز از همه با اهمیت¬تر است او در مقاله جهان¬کُشی در کتاب اسطوره¬ها دربارۀ این موضوع بحث می¬کند که باید کشتی را به عنوان متن، سازمانی نمادین در نظر گرفت. کشتی مانند نمایشی است که در حال اجراست به همین خاطر ما آن معنا را درک می¬کنیم تا عمل افراد را ببینیم. نمونه دیگر متن نمادین، اسطوره¬ها هستند اسطوره ها را نیز همانند بازی کشتی باید مثل یک متن قرائت نمود. بارتز، اسطوره¬ها را اشکالی از فرهنگ عامه می¬داند. اسطوره¬ها همانند یک نظام ارتباطی یا یک پیام، یک شکل، یک نوع کلام و غیره¬اند که با گفتمان به دیگران منتقل می-شوند توسعۀ اخیری که در مطالعات فرهنگی انجام شده، بر مستقل بودن فرهنگ از ساختار اجتماعی تاکید دارد. این نکته که ایدئولوژی یا نظام اعتقادی نمی¬تواند جدا از رفتار اجتماعی دیده شود به این معنی دیده شود به این معنی است که فرهنگ باید همچون الگو مطالعه شود. فرهنگ بدون چهارچوب مکتب خاص یا حتی در محدودیت¬های وسیع¬تر رشته خاص نمی¬تواند فهمیده شود. برای فهم و بیان واقعیت فرهنگ به چهارچوب مفهومی عام در بیان فرهنگ مستقل نیازمندیم.

نام کتاب: مطالعات فرهنگی: اصول و مبانی
مؤلف: دکتر مهدی بهار

فصل اول: تعریف فرهنگ: از صفحه 1 تا صفحه 60
استاد: آقای ابراهیم حقیقی
تهیه کننده: زهرا عیشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد